من توی ریههام اشک آور دارم. نفس که میکشم با بازدمم گریه میکنم. من اشک میریزم و به آدمها سلام میدهم. بعد همینطور که اشک میریزم احوالپرسی میکنم و خداحافظی. من اشک میریزم وقتی توی دانشگاه راه میروم ، وقتی صدای فریاد زندگی میآید، وقتی صدای جیغ، صدای گلوله، صدای مرگ، من، من اشک میریزم و گوش میکنم. من با اشک میروم بین شلوغی. با اشک میآیم بیرون. با اشک التماس میکنم: مواظب خودت باش». با اشک پشت تلفن جواب میدهم: اینجا هیچ خبری نیست مامان». باور نمیکنم یک روز برایم خیلی مهم بوده باشد کسی گریهام را نبیند. حالا همه، همه گریهام را دیدهاند. حالا مسئول سلف دیده که سینی را با گریه از روی میز برمیدارم. راننده اسنپ دیده که در را با گریه میبندم. مسئول گیت دیده که با اشک کارت میزنم. حالا تمام حاضرین تالار ابوریحان. حالا تمام عابرین ایستگاه انقلاب. حالا هرکسی مرا دیده، گریهام را هم دیده و هیچ برایم مهم نیست.
انگار تمام من اشک شده و چکیده. خشم و نفرت و انزجار و ترس و وحشت و اضطرابم، همه اشک شدهاند. حس میکنم مغزم هم اشک شده و دارد از چشمهام میریزد بیرون. قلبم هم. همهی وجود من دارد اشک میشود. همهی شوق و شور و امید و آرزوی من دارد اشک میشود. من میخواهم این اشکها بند بیایند. من حس میکنم سرم دارد خالی میشود و میترسم. من نمیخواهم همه چیزم اشک شود. چشمهام را میبندم که گریه ام بند بیاید. میسوزند. میسوزند. نمیتوانم. نمیتوانم چشمهام را ببندم. دیگر نمیتوانم چشمهام را ببندم. من، من توی ریههام اشک آور دارم. نفس که میکشم با بازدمم گریه میکنم.
درباره این سایت